امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

ای مالک من، من ملک توام، در ملک توام، قائم به توام، جز تو مرا یار و پناهی نبود.

به حضرت مادر:
اهل دل چون نامه انشا می کنند
ابتدا با نام زهرا می کنند

به امام دل ها و آقای جان ها:
دشمن بداند ما موج خروشانیم
زائیده بحریم فرزند طوفانیم
در سنگر اسلام بگذشته از جانیم
بازو به بازو صف به صف ما آهنین چنگیم
سنگر به سنگر جان به کف آماده جنگیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همشهری جوان» ثبت شده است

به مدرسه می رویم که درس بخوانیم، یعنی وظیفه دانش آموز درس خواندن است و دانش آموزی. اولین اصطلاحی که در مدرسه باهاش دست به یقه می شویم «خرخوان» است. خرخوان یعنی دانش آموزی که به وظیفه اش عمل می کند. دقیق تر یعنی دانش آموز «بد» و «نچسبی» که به وظیفه اش عمل می کند؛ یعنی عمل کردن به وظیفه و قانون اصلی در مدرسه آنقدرها هم کار درستی نیست. چرا؟ چون مدرسه، درس، معلم ها و کتاب ها آنقدرها جدی گرفته نمی شوند و مهم نیستند.- بررسی چرایی این مورد باشد برای جای دیگر!- در تمام این مدت هم بساط نک و نال و غر زدن به جان مدرسه و سیستم بد آموزشی و... باقی و پابرجاست. اکثر قریب به اتفاق بچه مدرسه ای ها با این فضا دوازده سالی را طی می کنند تا برسند به کنکور! از اینجا به بعد کنکور مهم می شود، ضریب می گیرد و رتبه یک اولویت های زندگی همان دانش آموزها را کسب می کند. چرا؟ چون قرار است دروازه ورود به سرزمین رویایی دانشگاه باشد.

دانشگاه می رویم که درس بخوانیم، اما به محض ورود به دانشگاه باز هم با اصطلاح بچه خرخوان با همان تعریف دست به یقه می شویم. یعنی دوباره ضریب اهمیت درس و قانون اصلی دانشگاه افت می کند و دانشجویان وظیفه شناس تحقیر. در کنارش بساط نک و نال و غرزدن به جان سیستم آموزشی و دانشگاه ناکارآمد و ... هم پر رونق است و داغ.

سر کار می رویم که کار کنیم، که زندگی خودمان و جامعه بچرخد. اما به محض ورود زرنگ بازی و هالوبازی بهمان چشمک می زند. زرنگ کسی است که بیشتر کار را دور بزند و...! البته که قصه های مقایسه ساعت کاری در کشورهای ژاپن و ایران و اخراج کارگران ایرانی توسط مهندسین آلمانی به خاطر اینکه فرق بین ساعت هفت و هفت و یک دقیقه را نمی فهمیدند و وقت برایشان به اندازه آلمانی ها مهم نبود از رایج ترین مکالمات همان دانش آموزان مدرسه ای است که حالا برای خودشان کاره ای شده اند و مشغول کارند. این رشته را می توان همینطور ادامه داد، چون همه ما همه جا هستیم؛ توی مدرسه، دانشگاه، اداره، سر ساختمان، توی بانک، پشت چراغ قرمز، سر صف نانوایی، پشت فرمان تاکسی، روی صندلی ریاست و وزارت و وکالت؛ و هرکدام از اینها قصه خاص خودشان را دارند با همان قالب ثابت غر زدن و بی توجهی به قوانین. جالب این است که در تمام این قصه ها مقصر هرکسی است به جز خود ما! انگشت اشاره مان قادر نیست به سمت خود ما برگردد چون نشان دادن اطراف برایش راحت تر است و این مسئله عجیب در حال رشد است.

واقعیت تلخی است، اما همه ما در هر جایی که باشیم تا عمق جان به مبانی اندیشه ای اصطلاح خرخوان معتقدیم و برای تطبیق این اصطلاح با شرایط مختلف آماده ایم و حاضر.

 

با عنوان خرخوان در همشهری جوان
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سحر دانشور
امروزنوشت - برعکس بازی

کسی را می‌شناسم که سال‌هاست به ینگه دنیا رفته، سال‌ها که می‌گویم یعنی چیزی توی مایه‌های سی و اندی سال. اگر صفحه فیس‌بوکش را باز کنید با عکس زنی روستایی و رنج کشیده مواجه می‌شوید که بار سنگینی از هیزم را به دوش می‌کشد و به سختی در حال عبور از منطقه‌ای کوهستانی است. این عکس نه عکس خانم مهاجر است و نه عکس اطرافیانش، بلکه یکی از چندین و چند عکسی است که با محتوای سختی‌های زندگی زنان عشایر و زنان روستایی اقوام ایرانی روی در و دیوار اتاق‌ها و افکار آدم‌های مختلف خودنمایی می‌کند. اما چرا کسی که نه تنها سال‌هاست از کشور رفته بلکه در ایام زندگی در ایران نیز این گونه زندگی نکرده و در رفاه کامل به سر می‌برده است از این عکس استفاده می‌کند؟ یا چرا کسانی که هیچ نسبتی با زندگی این دسته از مردم ندارند عکس‌هایشان را به در و دیوار اتاق‌ها و محل کار و صفحات وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی‌شان می‌کوبند؟ با دقت به کلمات «صفحات وبلاگ»، «شبکه های اجتماعی» و اصلا خود «عکس» و... انگشت اشاره ما به سمت بخشی از جوانان تحصیلکرده شهری که بیشترین استفاده را از این ابزار می برند حرکت می کند. این دسته از جوانان میل عجیبی به استفاده از این عکس ها و انتشار آنها دارند.

 این کار تا یک جایی- همان مرز نسبت داشتن با آن واقعیت- قابل توجیه است اما از مرحله‌ای به بعد وارد فضای شعار و مدزدگی می‌شود. فراگیر شدن استفاده از این عکس‌ها که محور اکثر آنها هم زنان و کودکان روستایی و عشایرند به تبی تبدیل شده است که گرایش ما به پزهای همه‌چیز دانی را آشکارتر می‌کند، ژست‌های نوستالژیک هم که جای خود دارد!

 این تب می‌تواند همینطور جلو برود تا جایی که واقعیتِ سخت و در عین حال پربار و رضایت بخش زندگی این دسته از آدم‌ها را به زیر چتر تصاویر انتزاعی، جذاب، خنثی و ترحم‌برانگیزی که ما از این زندگی‌ها می‌بینیم بکشاند. خنثی و ترحم‌برانگیز دو ویژگی متضادی‌اند که از قضا در همه این عکس‌ها موج می‌زنند و واقعیت را تحریف می‌کنند. خنثی چون استفاده از این عکس‌ها- حتی اگر نشانه انسانیت رو به فزونی ما باشد- عملا تاثیری در زندگی ما و آنها ندارد. مهم‌تر آنکه این کار چیزی جز برعکس بازی نیست، چون رضایتی که در زندگی سخت این افراد موج می‌زند را در قالب تصاویر خشنی که برای ما غیرقابل فهم و حتی ترحم برانگیزند قاب بندی کرده و به ترحم بی‌موقع ما پروبال می‌دهد.

یکی از همین زنانی که می توانست سوژه عکس های روی دیوارمان باشد می گفت توی پانزده سالگی اولین بچه اش وقت بالا بردن هیزم ها از کوه به دنیا آمد، سخت و طاقت فرسا؛ دو روز بعد از زایمان با خوشحالی از داشتن یک پسر سر زمینشان حاضر شد برای کمک به شوهرش، کارهای سخت روزمره هم که تمامی نداشت. توی چهل سالگی هشتاد ساله به نظر می رسید و خوشحال بود که خوب زندگی کرده است.

 اما سوال اساسی اینجاست که آیا واقعا ما حاضریم یک روز مانند آن افراد زندگی کنیم؟

انتشار درهمشهری جوان


,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۲
سحر دانشور