امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

ای مالک من، من ملک توام، در ملک توام، قائم به توام، جز تو مرا یار و پناهی نبود.

به حضرت مادر:
اهل دل چون نامه انشا می کنند
ابتدا با نام زهرا می کنند

به امام دل ها و آقای جان ها:
دشمن بداند ما موج خروشانیم
زائیده بحریم فرزند طوفانیم
در سنگر اسلام بگذشته از جانیم
بازو به بازو صف به صف ما آهنین چنگیم
سنگر به سنگر جان به کف آماده جنگیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاکسی سواری» ثبت شده است

امروزنوشت - میراث قجری آقایان در تاکسی

صبح تاکسی منتظر شد تا برسم و سوار شوم، آقایی جلو نشسته بود و من رفتم عقب. بیست متر جلوتر دو نفر آقا خواستند سوار شوند، همیشه اینجور مواقع از آقای جلویی می خواهم لطف کند و عقب بنشیند که من جلو بروم؛ تا به حال هم هیچ مشکلی نبود. امروز اما آقای خیلی خیلی محترم راننده تاکسی دست آقای مسافر که می خواست عقب بیاید را گرفت، در ماشین را قفل کرد و گفت: من اجازه نمی دهم عقب بیاید، شما هم همانجا بنشین! در حالی که واقعا گیج شده بودم ترجیح دادم پیاده شوم و با مردی که ظاهرش آنقدر بی منطق بود هیچ بحثی نکنم. اما بعد فکری شدم چه دلیلی داشت این حرکتش؟ منطقی این بود که خانم جلو بیاید و آقایان عقب بنشینند! یکی از دوستانم به نکته خوبی در قالب غیرت اشاره کرد، از نظر فاطمه او مرد بی غیرتی بود. به نظرم درست می آید، اما این همه قضیه نیست. شاید او عصبانی بود که به نظرم صبح اول صبح چه دلیلی برای عصبانیت می تواند وجود داشته باشد؟ و خب نمی توان گفت هیچکس صبح اول صبح عصبانی نمی شود و من از کجای زندگی او خبر دارم؟! دوست دیگرم گفت به نظرم از نظر او، تو یک مذهبی هستی که مدام بلدی همه چیز را گنده کنی و او می خواست حقت را کف دستت بگذارد تا دیگر از این کارها نکنی! این هم نکته قابل تاملی است، یعنی واقعا ملت اینقدر اعصاب همدیگر را ندارند که آن آقا با یک مذهبی اینطور رفتار کند؟ آن هم خانم. بعد من بهشان گفتم به نظرم با همه عللی که می شود برای این رفتار تراشید یک مسئله را نباید فراموش کرد و آن اینکه امروز من وسیله امتحان آن آقا شدم و او وسیله امتحان من. او با رفتارش در مقابل حرکتی که هم صبغه انسانی داشت و هم دینی و من با خویشتن داری و فروخوردن غیظم در شرایطی اینچنین. البته عدو شود سبب خیر هم برای این ماجرا بیراه نیست چون با پیاده شدن از تاکسی توفیق زیارت امامزاده عبدالله را یافتم، خداراشکر.

البته این مسئله باعث شد همه مصائب تاکسی سواری خانم ها هم برایم پررنگ شود. بارها دیده ایم و شنیده ایم از این مسئله و ماجرای بد و حتی افتضاح نشستن آقایان در تاکسی؛ که دیگر جای هیچ حرفی باقی نگذاشته. در این شرایط اگر کسی چیزی بگوید فقط خودش را ضایع کرده! می خواهم بگویم بعضی آقایان به خودشان حق می دهند وقت سوار شدن، سرشان را به آرامی تکان بدهند و با لم دادن روی صندلی تاکسی، جوری بنشینند که گویی مبل عتیقه و تاریخی خانه پدریشان است که از جد بزرگ قجریشان بهشان ارث رسیده؛ و خانم بیچاره هم که اصلا وجود ندارد، این خوشبینانه ترین حالت است، اگر از مرض بعضی هاشان چیزی نگوئیم. واقعا آدم نمی داند در این شرایط چه کند، حتی گفتنش توی وبلاگ هم دل می خواهد چه اینکه بالاخره نگاه ها متوجهت می شوند. اما واقعا مسئله ای است برای خودش پررنگ که در زندگی اکثر زن ها وجود دارد. چه باید کرد با فهم عجیب بعضی مردها خدائیش؟

امروز حالیم شد دیگر نباید روی صندلی جلو هم حساب بازکنیم! البته می توان همچنان به وجود اینراننده تاکسی های نازنینهم امیدوار بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۳ ، ۰۶:۱۳
سحر دانشور