زندگی-همان حیات که قطعا فراتر از همین هفتاد سال عمر کوتاه است- همیشه قواعد خاص خودش را داشته و دارد، از قوانینی که می بینیم و لمس می کنیم گرفته تا قوانینی که ممکن است ندیده باشیم ولی مطمئنیم هستند و بالاخره یک جایی و یک جوری موفق به دیدنشان می شویم. همین است که خودمان را موظف می کنیم به رعایت قوانین زندگی و حیات. حالا اگر یک نفری، دو نفری، سه نفری و یا اکثریت مان شروع کنیم به شکستن قوانینی که می دانیم وجود دارند و بنابه دلایلی بهشان پشت پا می زنیم و بی خیالشان می شویم، همه چیز برعکس می شود. آنوقت همان قوانین حیات ایجاب می کند که طبق روشی که مردم پیش گرفته اند همه چیز پیش برود و در این بستر حقوق ضایع شود- چه اینکه ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم-و آنوقت آن بنده خدایی که سعی می کند به قوانین حقیقی-و نه جعلی که ساخته و پرداخته بیخیالی ما به قوانین حقیقی هستند- پایبند باشد دچار مشکل می شود؛ کارش پیش نمی رود، گره به کارش می افتد و زندگی اش می شود یک کلاف در هم پیچیده که پیروی از قوانین حقیقی برایش به ارمغان آورده. این می شود ابتلا! حالا طرف باید چوب پایبندی اش را بخورد و از خدا بخواهد بهش صبر بدهد که نه تنها با این شرایط کنار بیاید بلکه ایمانش هم حفظ شود و یکهو نزند و همه کاسه کوزه ها را روی سر خدا و پیر و پیغمبر خراب نکند! فکر می کنم این عصر فروبستگی که ازش حرف می زنند باید همچین شرایطی باشد!
خدا به همه مان رحم کند...