اقتصاد کلمات
خیلی دلم تنگ شده بود برای اینجا نوشتن، اما وقتی آمدم بنویسم دیدم هیچی برای گفتن ندارم. نه اینکه حرفی نداشته باشم، که اتفاقا اینروزها حجم حرف های توی دل و روی زبانم آنقدر زیاد شده که فکر می کنم توی سال های گذشته هیچوقت به چنین انبوهی از فکر و کلمه و تشنگی برای گفتن نرسیده بودم. اما خب! هر حرفی که گفتنی نیست. دارم فکر می کنم باید کمتر گفت. همان حرفی که فکر می کنم دو سال پیش با ریحانه بحثش شده بود. یادم هست به ریحانه گفته بودم باید برسیم به مقتصد شدن در کلمات و جملات. اینطور بیان ما تاثیر بیشتری دارد و آن آتشی که پشت کلمات ما نشسته است راحت تر گر می گیرد و جان طرف را می سوزاند. حتی آتش کلمات طرف مقابل ما هم بهتر جان ما را می گیراند و می سوزاند. حالا هم سعی می کنم از همان جنس سکوت ها داشته باشم. مثل آن سیده بانویی که دوستم است و من بهش می گفتم چقدر در استفاده از کلمات مقتصدی!
همین