وبلاگ های قبلی ام را خیلی زود می بستم، عمرشان بعضا به یک سال هم نمی کشید. چرا؟ چون با اسم مستعار می نوشتم و بعد از یک مدت حس بدی بهم دست می داد. بدم می آمد از خودم که می رفتم پشت یک اسم دیگر و از آن پشت حرف میزدم. حالا هر حرفی که می خواهد باشد؛ خب بدم می آمد و دست خودم نبود. تا اینکه رسیدم به امروزنوشت و حک کردن اسم خودم زیر همین عنوانی که کم دوستش ندارم. نه اینکه دیوانه اش باشم، که کلا علی رغم هیجان زدگی بیش از حدم هیچوقت نشده دیوانه چیزی باشم و این همه هیجان و انرژی که برای بعضی چیزها خرج می کنم، به خاطر دوست داشتن کمی بیشتر از حد معمولی است که نسبت به همان بعضی چیزها دارم. -البته قبول که دارید آدم ها و دوست داشتنشان فرق می کند با اشیا و چیزها؛ می خواهم بگویم هیجانم نسبت به دوست داشتن آدم ها همانی است که نشان می دهم!ـ خلاصه اینکه اسمم رفت بالای امروزنوشت. سال های اول فقط بعضی یادداشت ها و مطالب کلی بود و کم کم طی همین چند ماه که دقیقش می شود از مهر ماه 92، دیدم یکهو خودم دارم توی این وبلاگ زنده می شوم و بعضی حرف هایی که قبلا از گفتنشان توی این فضا ابا داشتم، دارد روی خطوط اینجا جاری می شود. کم کم دیدم چندان دلچسب هم نیست این رویه؛ و خب چندان شایسته نیست که یک زن، بانو و خانم، آن هم از نوع محجبه اش بیاید و اینجا از برخی درونیاتش و مسائلش بنویسد. -حالا ممکن است خیلی ها این حرف را قبول نداشته باشند، ولی من که قبول دارم!ـ بعد حساب کردم که من اهل مستعار نویسی هم نیستم که، پس چاره چیست؟ خب چاره اش را هم یافتم که حدس زدنش چندان سخت نیست و آن هم رمز برای مطلب بود دیگر. که چه؟ که دنیای زنانه ام برای خودم باشد و خودم و آنها که اجازه دارند به این دنیا وارد شوند. چرا؟ چون من دنیایی دارم که می توانم با دیگران به اشتراکش بگذارم، همین دنیای سخت اندیشه و فکر و کتاب و نوشتن و نظر را می گویم و دنیایی که فقط باید برای خودم باشد و خودمانی ها!یعنی زن های این دوره زمانه اینطوری اند دیگر. اگر قبلا فقط یک دنیا داشتند و آن هم دنیای خودمانی ها بود، حالا می توانند دنیای دیگری که می تواند برای غیرخودمانی ها هم باشد را رو کنند. این است که حضرت آقا می فرمایند این همه زن اهل فکر و مطالعه و صاحب نظر نعمت بزرگی است. راست هم می گویند خب.
همه اینها را نوشتم که بگویم زن های این دوره زمانه متفاوتند با بقیه دوره ها. کلا زن ها موجودات جالبی اند. ولی کمی دقت به دغدغه های دخترها و زن های نسل ما جالب است. مثلا شیمای عزیز زنان سرزمین من با آن جدیت و دقتی که در کار سخت خودش دارد و کلی اهل مطالعه است و عمیق و عجیب می فهمد، مدام از سحر دلمه پختن و بافتنی و آب دادن به گل ها و ظرف شستن حرف می زند یا نیلوفر قلم بافی های یک نیکولای آبی با کتاب های خوانده و نخوانده اش از یکی که باید باشد تا خودت را بدو بدو زودتر از او به خانه برسانی و برایش چای دم کنی حرف می زند یا زهرای زرنوشت که دائم خدا چراغ ایمیلش سبز است، صبح اول صبح که پا می شود برای فریضه، پس از نماز چای دم می کند بعد کامپیوترش را روشن می کند و بعد مرغ را برای ناهار در می آورد و بعد مائده را راهی می کند و وسطش مدام خبر کار می کند یا طهورای طهورا با آن قلم جذاب و فکر روان و زبان گویا وسط سفرهای تنهایی اش یکهو می نویسد سفر با همسفر می چسبد یا سارای عزیز نویسنده قبل از همه کتابهای چاپ شده و نشده اش یک مادر نمونه برای مطهره است و همسری ایده آل برای آقای همسر یا ریحانه کیمیای قلم با آن عمق فکر و قلم و اندیشه اش از مردی که همه زندگیش برای اوست حرف می زند یا..... و کلی یای دیگر خب! این یعنی زن ها رو به رشدند و رشد حقیقیشان در گرو شکوفا کردن پتانسیل هاشان است. نه خانه نشینی صرف و نه اشتغال محض؛ شکوفایی پتانسیل ها.
بی ربط نوشت و باربط نوشت: آن پست محجبه ها فرشته اند را به سفارش و نصیحت دا.م عزیزم، مردی که خیلی می فهمد و تاکید بر اینکه از نیکان روزگار است-آنقدر که آدم دلش می خواهد خیلی از مردها این شکلی باشند- برای وصفش کم است؛ برداشتم.