امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

پراکنده نویسی های یک سحر همیشه دانشور

امروزنوشت

ای مالک من، من ملک توام، در ملک توام، قائم به توام، جز تو مرا یار و پناهی نبود.

به حضرت مادر:
اهل دل چون نامه انشا می کنند
ابتدا با نام زهرا می کنند

به امام دل ها و آقای جان ها:
دشمن بداند ما موج خروشانیم
زائیده بحریم فرزند طوفانیم
در سنگر اسلام بگذشته از جانیم
بازو به بازو صف به صف ما آهنین چنگیم
سنگر به سنگر جان به کف آماده جنگیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروزنوشت - آیا زیبایی در اقلیت است؟
مسئله ای که این روزها در جملات و کلمات بسیاری افراد دیده می شود و یافتن نام و نشان این افکار در برخی سریال ها و فیلم های سینمایی و برنامه های گپ و گفت رسانه ها و سایت ها و روزنامه ها و مجلات کار سختی نیست این است که: چه دوره زمونه ای شده! تصور حالت گوینده به هنگام ادای این جمله گمان نمی کنم برای کسی سخت باشد.

تفسیر این جمله را می توان بدین شکل بیان کرد: آدم های خوب و متعالی در اقلیت اند و آدم های بد و شیاد و کلاش هرروز بیشتر می شوند، دخترهای باحیا و محجبه و مقید در اقلیت اند و دخترهای بد حجاب و بی حیا و لاقید هرروز بیشتر می شوند، فعالیت های انسان دوستانه و به قصد قربت در اقلیت اند و زد و بند و رانت خواری و فساد هرروز بیشتر می شود، محبت و علاقه و عشق در اقلیت است و نفرت و کینه و دشمنی هرروز بیشتر می شود و....! تفسیر این جمله در این روزها چندان کار سختی نیست و به راحتی می توان مصادیق بسیاری در اطراف یافت.

اما سوال اساسی این است: آیا واقعا شرایط اینقدر بد است و حق و حقیقت کمرنگ شده؟
از نظر من اینطور نیست و شرایط انقدرها هم که می گویند بد نشده و جمله چه دوره زمونه ای شده را باید به گونه ای دیگر ادا کرد. در حقیقت باید گفت به همان میزان که بدی و پلشتی رشد کرده حق و حقیقت هم رشد داشته و به راحتی قابل رویت است، اما مسئله از جایی شروع می شود که ما بیشتر در پی انعکاس زشتی هائیم و نه نشر و ترویج خوبی و زیبایی و حقیقت.

نکته اینکه ترویج زیبایی و حقیقت موجبات گسترش حق را فراهم می آورد و نه نشر زشتی ها و امور ناپسند. البته که بسیاری از مردم عادی برای ابراز نفرت از بدی از آن سخن می گویند و یا نسبت به شرایط ابراز تاسف می کنند اما متوجه نیستند که مرز بسیار باریکی را رد می کنند. می خواهم بگویم ابراز نفرت از زشتی و تبری بخشی از دین است ولی در کنار آن تولی و بیان حب به زیبایی ها و خوبی ها هم مورد تاکید بسیار است و پرداختن به هرکدام از آنها به تنهایی آسیبی است جدی! مرز باریک و حساس اینجاست که روشن می شود: توانایی در ایجاد تعادل میان تولی و تبری، نشر به وقت زیبایی و ابراز نفرت از زشتی و فجور.

می توان مدعی شد تاکید بسیار بر بیان زشتی ها حتی برای ابراز تاسف میدان را برای شکستن قبح این اعمال و افکار بازتر کرده و به حرکتشان سرعت می بخشد. درست مثل گسترده تر کردن نقطه ای سیاه در دل یک پارچه سفید! چرا آنقدری که در بیان بدی می کوشیم در ذکر زیبایی و حق و حقیقت کوشش نداریم؟

چرا آنقدری که از دختران کم حجاب و بی قید می نالیم به وجود دختران محجبه و مومن و مقید نمی بالیم؟ چرا آنقدری که از رانت و فساد و زشتی در عذابیم از وجود انسان های شریف و وظیفه شناس شاد نمی شویم؟ چرا بیش از احساس قرابت با حقیقت از حس نزدیکی با فجور سرشاریم؟ من فکر می کنم بخشی از قضیه به خود ما برمی گردد. جبهه تقوا همواره در حال رشد بوده و هست و به گفته صریح قرآن حق باطل را می کوبد و باطل ماندنی نیست! اما چرا با پذیرش این وعده قرآن به یاری جبهه حق نمی شتابیم؟

حضرت آیت الله جوادی آملی فرمایند: در روز قیامت بهشتی ها بوی بهشت را می شنوند و جهنمی ها بوی جهنم را، در حالی که ممکن است کنار هم ایستاده باشند، یعنی فرد متعلق به آنجاست؛ و ادامه می دادند: در دنیا هم همین جور است! در دنیا هم محل فساد هست و هم مسجد، فردی که مومن است فقط مسجد را می بیند و فردی که خودش مشکلی دارد خب فقط محل فساد را می بیند و حتی اگر از کنار مسجد هم رد بشود متوجه مسجد نمی شود و بالعکس!
می خواهم بگویم مواظب نگاه هایمان و خودمان باشیم.

باربط نوشت: البته که این مسئله شامل متخصصین و کارشناسان و جامعه شناسانی که وظیفه شان بهبود اوضاع و شناخت معایب و ضعف های جامعه است نمی شود، مثل دکترها که سروکارشان با امراض است! ولی خب قبول که داریم همه ما دکتر نیستیم پس هرکس در جای خودش و در حد خودش باید به ایفای نقش مشغول شود.
 
بی ربط نوشت:  بهاحترام محمد زمین تبسم کرد/تو آمدی و جهان دست و پای خود گم کرد

                    تو احمدی و به نور جمال تو صلوات/به هر یک از برکات و کمال تو صلوات

                                   اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۰۶:۳۴
سحر دانشور
امروزنوشت - بهار تو چشمای تو خونه داره

مریم فرش می خواند. با همان چشم هایِ عسلی و ابروهای سیاهِ کشیده و قدِ بلند و پیشانیِ فراخ می نشست وسط چمن های خوابگاه و با ضرب «دخترا سیب و گلابن» اخشابی، روی دار قالی ضرب می گرفت و وقتی دیگر چشم های درشت و عسلی اش با نور ماه و پرژکتور خوابگاه از پس ریزه کاری های قالی برنمی آمدند بساط قالی را جمع می کرد و بساط پرواز روی لبه ایستگاه تندرستی را علم می کرد.

دست هایش را باز می کرد- و آنقدر روی این باز کردن پا می فشرد که احساس می کردی الان است که دست هایش از شانه کنده شوند و وسط خلسه پروازش بیفتند یک گوشه، ولی احساس نمی کردی پروازش آسیب ببیند- و قدم هایش را بلند و رو به آسمان برمی داشت انگار که بخواهد با یک قدم همه زمین را طی کند، طی الارض کند.

ساعت از دو گذشته بود که توی حیاط خوابگاه دیدمش! یک دختر که دلش می خواست خودش را و بالهای بلندش را به رخ سکوت و تنهایی نیمه شب های خوابگاه بکشد. زل زدم به پرواز کردنش و دستهایی که مستانه بالا و پائین می رفتند و آوازی که از عمیق ترین نقطه جانش راه به لب هایش می گشود و با شمشیری آخته که راه نیام را نمی شناخت، سکوت را به مبارزه می طلبید. نرگس همیشه هل من مبارز می طلبید!

سمیه که از ماجرای شبم شنید آرام و با لبخندی تلخ گفت: مریم است! مریم است و همشهری من، مریم است و یک دنیا جنون، مریم است و میراثی از عقل و هوش، مریم است و دل و دین از دست داده، مریم است و دو ترم مرخصی استعلاجی، مریم است و درمان روانی، مریم است و یک عشق ویرانگر، مریم است و روحی زخم خورده، مریم است و یک دنیا احساس، مریم است و یک زن جامانده! مریم است دیگر...

گفت که مریم شاگرد خوب همه ی استادها بوده و عاشق هنر و هنر و هنر؛ گفت که وسط آن فضای باز و خاص دانشکده هنر بی توجهی مریم به آن فضاهای آلوده زبانزد و حریمی که همیشه حفظ می کرده پررنگ بوده؛ گفت که تا اینکه یکی از اساتید جلو می آید و جلو می آید و جلوتر و آنقدر جلو می آید که می تواند از نزدیک چینی نازک تنهایی مریم که همه احساسات و عشق ها و زیبایی ها و جلوه گری ها و رنگ ها و نورها و شادی ها و خنده ها و زنانگی هایش را در برداشت، ببیند و مریم! و مریم به آهستگی در باز می کند و به عجله ی یک مرد برای ورود به این چینی، به این مرز نور و سرور دقت نمی کند و آنجا که نباید دل و دین می دهد. مریم در حکایت های وامق و عذرا مانده بود گویی!

و

 مرد می رود و خبر ازدواج استاد مجردی که عشق مریم به او دهان به دهان می گشت و رابطه و علاقه اش به مریم نقل یک در میان حلقه های دخترها و پسرهای دانشگاه بود تنها به دو ترم مرخصی استعلاجی دخترِ چشم عسلی و روان درمانی ها و پروازهای شبانه و سکوت گاه به گاه و تلخی بی اندازه و بی قیدی نسبت به پوشش گذشته و جستجوی محبت گم شده در هر مردی و تنهایی و تنهایی و تنهایی و ویرانی خاص مریم منجر می شود. فقط همین....

پی نوشت: دیشب رادیو یکی از آهنگ های مجید اخشابی رو پخش می کرد که یهو یاد مریم افتادم، چقد این دختر ماه بود و چقد پر از شور و نشاط زندگی و عشق و انرژی! نمی گم همش تقصیر استاد بود و مریم بی تقصیر ولی کاش این اتفاق براش نمی افتاد، کاش این مرد برای هوس های خودش احساسات و شور و سرور و عشق و زندگی اون دختر رو لگدمال نمی کرد. چرا مردا نمی تونن رنگ های زنانه رو درک کنن و به خودشون اجازه می دن این باغ پر از رنگ رو خراب کنن؟ البته بازم می گم زنا هم مقصرن ولی...

کاش زن و مرد می فهمیدن دنیا اینطوری که الان دارن باهاش تا می کنن اصلا ایده آل نیست! به قول ژان بودریار چرا با وجود این همه آزادی که وجود داره آسیب ها دارن بیشتر می شن؟ شاید این نشون دهنده میل به منهیات گذشته اس؟!

پیشنهاد نوشت: اینو از دست ندین، هنوز وحشتی که از خوندن این پست روم سایه انداخته ازم دور نشده! بخونیدش+دیگر به مغازه نمی روم!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۰۶:۰۷
سحر دانشور
امروزنوشت - بیچاره زن ها...

در عمق چشم های جنگ های جهانی لانه می کنند و آنقدر در آن مردمکِ تیز جا می گیرند که برای دیدنشان باید تمام این دستگاه های چشم پزشکی را اجاره کنی و چون گشتن و یافتن این دستگاه ها کار هرکسی نیست، از دید همه پنهان می مانند! کدام مردمکی تا به حال توانسته نگاه ها را به خودش جلب کند آن هم در گیر و دار جنگ های خانمان سوز و خانمان ساز؟ جنگ های نظامی، جنگ های سیاسی، جنگ های رسانه ای، جنگ های عشقی، جنگ های... همه ی اینها همان دوئلی اند که یک زمانی مرسوم بود! و بیراه نیست اگر بگویم سنگینی همه ی دوئل های تاریخ را روی دوشم احساس می کنم، اما باکی نیست...

شاید همیشه منادیان صلح زنها بودند و خب هیچ وقت از آماده کردن پوتین مردها برای نبرد ابایی نداشتند!

                           


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۰۵:۲۱
سحر دانشور