بیا کمی دروغ بگوئیم!
من می گویم خسته شدم
تو بگو
تمام می شود
از برکت انقلاب آزاد شدیم گفتند که انقلاب هم دولتی است
باربط نوشت: خیلی سال پیش که روحم بیشتر از این روزها با گفتن شعر دست و پنجه نرم می کرد این دو بیتی از درونم جوشید، امروز یهو یادش افتادم و با خودم گفتم اینجا می تونه جا خوش کنه. اون روزا همش فکر می کردم چرا ما نمی خوایم دستمون رو از رو شونه دولت برداریم؟! واقعا شگفت آوره که انسان با این عظمت و کرامت لنگ دولت باشه و مدام انتظار داشته باشه یه سیستم عجیب و غریب که بعضا تکلیفش هم با خودش روشن نیست بیاد و دستش رو بگیره و تو جزئی ترین کارا براش تصمیم بگیره! فکر نمی کنم دست رو شونه دولت چندان حرمت داشته باشه؛ هنوزم همونطور فکر می کنم...
بی ربط نوشت: مانند آن خسی که به میقات پر کشید قلبم به سوی مادر سادات پر کشید